زایمان قسمت آخر
سلام بازم با خیلی تاخیر اومدم آخه سام کوچولو اونقدر منو گرفتار کرده که دیگه وقت ندارم خوب داشتم از روز بیمارستان و زایمان براتون می گفتم وقتی سام به دنیا اومد دکترا گفتند که تنفس اون نرمال نیست من دیگه احساس کردم دنیا برام تموم شده نمی دونستم که التماس کی کنم و ارزومی کردم که همش خواب باشه خلاصه پسرمنو با هواپیما به بوشهر به طور اورژانسی اعزام کردند مامانم و امید با ش رفتند منو تو بیمارستان تنها گذاشتند دیگه اصلا درد زایمان یادم رفته بود خوابم نمی برد مرتب با امید و مامان در تماس بودم و خاله منیر هم تو بیمارستان پیشم بود یک شب با هر سختی که بود گذشت صبح امید بهم زنگ زد گفت از سام ازمایش گرفتند و جوابش یک هفته طول می کشه اما من فکر می ک...
نویسنده :
مامان مژده
13:40