، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات سام عزيزمامان م‍ژده وبابااميد

روز اول هشت ماهگی سام

واقعا این چند روز گرفتار بودم از لحاظ روحی هم داغون ،چند وقت پیش هم سام سرما خوردگی بدی داشت و خیلی شدید تب میکرد و دو بار بردمش دکتر بدنش دونه های قرمزی زد و بلاخره با کلی دردسر خوب شده خدای مهربان حافظ پسر ودختر گلم باش از خصوصیات اخلاقی سام عزیز : 1-سام کمی با خواهرش ،ساغر جون سر ناسازگاری داره تا آبجی لپ گلی پسرمو دست می زنه سرش داد می زنه و عصبانی می شه 2- بعضی اوقات بد اخلاقی می کنه همش می خواد که بغلش کنم 3- چهار دست و پا کامل میره و به همه وسایل خونه دست می زنه و گاها "می شکنه یا خراب می کنه . 4- آشنایان رو از غریبه تشخیص می ده و تا اسم خاله یا مادر بزرگش رو بیاریم بر می گرده به سمتشون و نگاه می کنه . &n...
5 آذر 1393

48 ساعت تا پایان شش ماهگی

پسر گلم دو روز دیگه شش ماهش کامل میشه و هفت ماهه میشه خداروشکر همه چیز خوبه ، با همه ی خاله ها و نزدیکان ارتباط برقرار میکنه و وقتی مهمان جدیدی ببینه غریبی میکنه و می پره تو بغلمون هنوز دندون نداره دس دسی میکنه د د د د میگه وقتی کسی اسباب بازیهاشو بر می دارد جیغ میزنه و اخم میکنه کامل می شینه همه غذاها رو دوست و دسر ها و میوه ها مثل لیمو شیرین و موز و سرلاک هم خوب میخوره روی شکم کمی جلو میر و در رو روئک تمام خونه رو میگرده ، بابا امید و خاله ندا و مادربزرگ را دوست داره مامان مژده قربون پسر گلش بشه الهی الهی               ماشااله به این پسر ...
3 آبان 1393

چهاردست پا رفتن سام در شش ماه و 10 روز

پسر گلم امروز وقتی خونه مامان جونش همه دور هم نشسته بودیم یهو دیدیم سام سر جا نیست برگشتیم نگاه گردیم روی شکم البته عقب عقب رفته خلاصه کلی خندید یم و ذوق کردم و خودم فدای نفس های عزیزم کردم نمی دونم چرا این پسر گلی برا خانواده ما اینقدر عزیزه مثلا خاله مروارید که خودش الان بارداره روزی نیست که نیاد و سام منو نبینه خاله ندا و مامان جونش که دیگه نگو و نپرس یه عکس مال سه ماهگی سام تو بغل مادر بزرگ وقتی برای ماموریت با مامان مژده رفته بود ...
20 مهر 1393

سام در 6 ماه هفت روزگی

سام گلم الان دو روزه که وقتی بهش میگم دست دستی فوری شروع می کنه به دست زدن من و بابا و مادر بزرگ (مهری جون) کلی ذوق می کنیم ای  کاش بابایاسماعیل بود و کلی باتو بازی میکرد یاد تمام روزهای با تو بودن بخیر بابا جون اینم عکسی که روز اول مهر که ساغر می خواست بره مدرسه با داداشی گلش گرفت سام 5 ماه 26 روزش بود       این عکس سام تازه دو ساعتی می شد که واکسن 6 ماهگی زده بودقطره استامینوفن خورده بود خوابش برد اینم عکس از کاسکه اعصای سام که خاله ندا براش گرفته بود و بقیه اساب بازی ها که تازه خریداری شده   ...
12 مهر 1393

واکسن 6 ماهگی سام مامانی

صبح روز شنبه 5/7/93  ساعت 10:30 سام مامان وقت بهداشت داشت من از سرکار رفتم خونه ی مامان پسرگلمو اماده کردم با خاله ندا و به همراه بابا امید رفتیم بهداشت ،تو بهداشت پر بود از بچه های کلاس اولی که اومده بودند واکسن بزنند سامی جونم کلی برا بچه ها لبخند ملیح زد و خیلی سر حال و خوشحال  بود دلم براش می سوخت اخه نمی دونست برا چی اومده خلاصه اول چکاب وزن 9/250 قد 67 دور سر 44 حدود 5 سانت قد اضاف کرده بود اما وزنش برای دو ماه زیاد خوب نبود اما رشد مطلوبی داشت خدا رو صد هزار مرتبه شکرت به خاطر همه چیز خاطرات از پدر خوب ، مادر خوب ، خواهر ای مهربونم و شوهر خوبم و پسر و دخترک عزیرم وقتی نوبت واکسن رسید من اومدم بیرون و فقط خاله ند...
6 مهر 1393

غلت زدن سام

دیروز پسر گلم در تاریخ 1/7/93 یعنی 5 ماه و بیست وشش روز صبح زود با خواهر جونش رفت مدرسه خوشبختانه ساعت 7 بیدار شد و اصلا نق نزد کلی تو مدرسه برا بچه ها خندید و تعجب می کرد و بعد از مدرسه برگشتیم خونه مادر بزرگ و ظهر که من از سر کار برگشتم دیدم خودش براحتی از رو شکم برمی گرده و دیگه نیاز نیست تا گریه کنه ما برشگردونیم    بازهم خدایا شکرت
2 مهر 1393