، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات سام عزيزمامان م‍ژده وبابااميد

غلت زدن سام

دیروز پسر گلم در تاریخ 1/7/93 یعنی 5 ماه و بیست وشش روز صبح زود با خواهر جونش رفت مدرسه خوشبختانه ساعت 7 بیدار شد و اصلا نق نزد کلی تو مدرسه برا بچه ها خندید و تعجب می کرد و بعد از مدرسه برگشتیم خونه مادر بزرگ و ظهر که من از سر کار برگشتم دیدم خودش براحتی از رو شکم برمی گرده و دیگه نیاز نیست تا گریه کنه ما برشگردونیم    بازهم خدایا شکرت
2 مهر 1393

بدون عنوان

اتل و متل یه نی نی          دو لب داره یه بینی چشماشو هی وا می کنه و می بنده مامان باباشو می بینه و می خنده اتل متل تربچه دو لپ داره تربچه تربچه شو بوس می کنم پسرمو لوس می کنم ...
25 شهريور 1393

پنج ماه بیست روزگی

امروز سام پنج ماه و بیست روزشه هنوز شبها کلی بی خوابی می کشیم مثلادیشب 24/6/93 ساعت 3 شب بابا مجبور شد سام گلم رو تو کالسکه بزاره و تو خیابون کلی بگرده وقتی اومد خونه دیدم خوابه گفتم خوب خدارو شکر ولی همین که از جاش بلندش کردم چشماشو بازکرد به من خندید از خنده سام منو بابا امید خندمون گرفت کلی بوسش کردم اخه مامان مژده صبح ساعت 7 باید بره سر کار مادر بزرگ مهری که رفته بوشیراز کلی لباس و جوراب . دمپایی باب اسفنجی و لباس بت من برای سام اورده بود که همه عکساشون بزودی رو وبلاگ پسرم میزارم 10 روز دیگه سام شش ماهه می شه و باز دوباره باید واکسن بزنه من از الان تب شو خودم گرفتم خدا کنه اذیت نشه عکسهایی که تو سه ماهگی از سام آتیلیه بوشهر ...
25 شهريور 1393

5 ماهگی پسرم

سام من الان پنج ماهه شده و همش دلش می خواد بشینه اگر هم با دستام نگریمش بر ا 2 دقیقه بدون کمک می شینه چند روزی می شه که سوار روروئک هم می زارمش کلی ذوق می کنه و برا خواهرش با صدای بلند می خند ه روزی چند قاشق حریره بادام بهش می دم و کمی آب راستی وقتی سفره رو می بینه اونقدر دست و پا می زنه که ما دلمون براش می سوزه
17 شهريور 1393