بارداری مامان مژده قسمت سوم
حالا به هر سختي كه بود سه ماهه دوم هم پشت سر گذاشتم كه اتفاقي كه از او مي ترسيديم پيش اومد يه روز بعد از ظهر گوشي بابااميد زنگ خورد و گويا خبر فوت پدرم كه در بيمارستان شيراز بستري بود را بيان كردند اما اميد چيزي به من نگفت و فقط گفت فردا مي خوام برم شيراز پيش مامانت من يهو شك كردم اما چون دلم نمي خواست اين مسئله را باوركنم توجهي نمي كردم ساعت 12 شب بابا اميد منو صدا زد به هر ترتيبي جريان را براي من توضيح داد واي از آن روز فردا صبح وقتي اميد رفت شيراز يكي از دوستام رزيتا جون اومد دنبالم منو برد خونه خواهرم چون قراربود مراسم بابا رو اونجا برگزار كنيم و تام فاميلا داشتند برنامه ريزي مي كردند كه چه موقع حركت كنند من هم منتظر اومدن مامانم بودم تا...
نویسنده :
مامان مژده
9:26