، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات سام عزيزمامان م‍ژده وبابااميد

واکسن 6 ماهگی سام مامانی

1393/7/6 8:48
نویسنده : مامان مژده
115 بازدید
اشتراک گذاری

صبح روز شنبه 5/7/93  ساعت 10:30 سام مامان وقت بهداشت داشت من از سرکار رفتم خونه ی مامان پسرگلمو

اماده کردم با خاله ندا و به همراه بابا امید رفتیم بهداشت ،تو بهداشت پر بود از بچه های کلاس اولی که اومده بودند واکسن بزنند سامی جونم کلی برا بچه ها لبخند ملیح زد و خیلی سر حال و خوشحال  بود دلم براش می سوخت اخه نمی دونست برا چی اومده خلاصه اول چکاب وزن 9/250 قد 67 دور سر 44 حدود 5 سانت قد اضاف کرده بود اما وزنش برای دو ماه زیاد خوب نبود اما رشد مطلوبی داشت خدا رو صد هزار مرتبه شکرت به خاطر همه چیز خاطرات از پدر خوب ، مادر خوب ، خواهر ای مهربونم و شوهر خوبم و پسر و دخترک عزیرم

وقتی نوبت واکسن رسید من اومدم بیرون و فقط خاله ندا پیش سام بود که یهوجیغش بلند شد قلبم  از صدای گریه اش در دگرفت رفتم داخل دیدم نمی توانند کنترلش کنند مجبور شدم برای واکسن دوم خودم دستاشو بگیرم

اومدم خونه قطره استامینوفن دادم و پسرکوچولوی من همش بی حال بود تاشب که باب امید بستنی خرید و به مناسبت نیم سالگی پسرم دور هم خوردیم شب هم به هر سختی که بود گذشت .

جشنجشنعزیزم ، پسرم ، امید اینده من نیم سالگیت مبارک آرامزبانچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)